blog*spot
get rid of this ad | advertise here
مرد بارانی




Thursday, February 21, 2002

٭
هی می نويسم و هنوز در گرمای شرماگين نخستين سلام
داغ می شوم

هی می آيم و هنوز در لرزش وهم آلود نخستين ديدار
تکرار می شوم

"حالا ای دل بی قرار من " در سرير اين همه تکرار
باز در گفتن واژگانی همچون سلام و آب و آيينه مانده ای

ديگر روز خواهم آمد
ديگر روز که صدا در طنين يک شرم نلرزد
ديگر روز شايد توان گفتنم باشد



٭
صبوری کن دختر آذرباد
صبوری کن
اينک اين خورشيد دگر است
که از پس سالی بر شانه های تو طلوع می کند

و تو آيا از پس اين ماه و سال
دمی را عاشق بوده ای؟

صبوری کن ای شوق پر کشيدن
بهاری در راه است



........................................................................................

Friday, February 15, 2002

٭
و من آنگونه زار گريستم
كه آبشاري از پس كوه
كه توفاني از پي رعد

و بر خاك نشستم به سوگ خويش
آنگونه كه مادري بر طفلش
و خدايي بر مخلوقش



........................................................................................

Saturday, February 09, 2002

٭
آنک که پلی بودی با پيکرت زير گام های پيروزشان
تا پيروزی
دوستانه تو را چونان عاشقی می ستودند
وينک که خويش را بر دستان خود
باری گران می يابی
نا آشنايانند
بی نام
بی ننگ



........................................................................................

Friday, February 01, 2002

٭
گفتم : به تمنا نيامده‌ام، اين حديث سرگشتگي است، من آيينه‌ام را مي‌جويم
گفت : آن كسان ديگر كيستند كه تو بر مدار آيينه بودنشان چرخيده‌اي؟
گفتم : هزار سراب در برهوت زندگي، مرا بر ايمانم به مهر شماتت مكن
گفت : ناب بودن تو را مي‌خواهم
گفتم : احساس نابم را به سالي پيش در مسلخ ديگران سر بريدند، دل نابم را در سراي سادگي‌هايش شكستند و من اكنون بازمانده آن لحظه‌هاي نابم، مرا برگذار از سادگي‌هايم شماتت مكن
گفت : . . . .
چيزي نگفت
از پي آن لحظات كشدار و تكرار هر روزه خورشيد در اين برهوت، انگار من از سرابي ديگر بازگشته‌ام.



٭
در اين تسلسل بيگانگي و يگانگي
از چشم كدامين سراب تو را بايد جست
در اين شكوفه باران مريمي‌ها
به انتظار عطر كدامين غنچه بايد نشست
اي فاتح روياهاي هر روز من
ما را مخمور كدامين كهن دشنه مي‌خواهي
اي صليب همواره اين دل ناآرام
باز برفراز كدامين تپه جلاد مي‌جويي؟



٭
اينك در اين دقيقه كوتاه
اينك ميان اين غم ناتمام كه بر انتظار من جاري است
اينك كه ستاره‌ها بر ميز قمار سرنوشت ما نشسته‌اند
كدامين دست از كدامين سوي
تك سرنوشت را
به بازي دل من خواهد كشاند؟



........................................................................................

Home
FREE Counter