مرد بارانی |
Friday, November 05, 2004
٭ باد و باران هزار روز بر سر خاطرات من باريدند
اما نقش نگاهت را به درنگي نيز حتي نياميختند من تكرار خويشم در تداوم هر قطره من فرياد دردم در عبوره هرباره باد نوشته شده در ساعت 2:46 PM توسط مرد بارانی
٭
........................................................................................از پس ماه ها سكوت و سرما امروز بيدار شدم و جاي شكسته شاخه ي آشيان تو جوانه زده بود آيا باز خواهي گشت؟ نوشته شده در ساعت 2:39 PM توسط مرد بارانی Wednesday, September 15, 2004
٭ مرز ميان دستهايم با تو به انكار رسيده
........................................................................................اما دلم باز در اصرار ازلي خويش وامانده چگونه مي توان ايستاد وقتي كه حروف از جنس تازيانه است چگونه مي توان گريست وقتي كه چشم ها گرسنه است بر چارچوب بي ديوار دلم دري نمانده اما انتظار گشوده شدن هنوز باقيست نوشته شده در ساعت 6:33 AM توسط مرد بارانی Saturday, July 24, 2004
٭
........................................................................................ديگر نه براي دست هاي تو نه براي باغ نه براي جوجه افتاده از آشيان نه براي باغ زرد آلو كه با بوي تو مرا مي برد به احساس خدا نه براي بوته گل محمدي كه غريبانه ميان درختان توت عطر مي فروخت نه براي پروانه اي كه ميان شاخه هاي ياس راه گم كرده بود دلم تنگ نمي شود كه من سالهاست خودم را ميان انبوه رنگها، نگاهها و خاطرات زنده ديروز جاگذاشته ام نوشته شده در ساعت 7:15 AM توسط مرد بارانی
|
| ||
FREE Counter |