blog*spot
get rid of this ad | advertise here
مرد بارانی




Thursday, January 24, 2002

٭
از اهالی ديروز بود و نگاهش پر بود
از لبخندی همواره جاری
هميشه جايی بود پشت فاصله‌ها
و دور بود
تنها به اندازه دری رو به باغ خاطره

و غروبی از يک زمستان دور
ميان نفس‌های مه گرفته
و گام‌های مردد يک مرد
در سراشيب ميدان آرزوهای يخ بسته
کوله‍‌اش را برداشت و پشت پرچين خواب‌ها گم شد



........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home
FREE Counter