blog*spot
get rid of this ad | advertise here
مرد بارانی




Friday, January 04, 2002

٭
توی صفحات ندا و هيس دو تا نامه بود از آدمهايی مثل ما اما اسير رنج حيواناتی به شکل ما، داستان کوتاه زير برای همه آن انديشه های ظريفی است که در بند تن محبوسند.

يکی بود يکی نبود زير اين گنبد کبود يک جايی همين دور و برا يک بابا بود با يک مامان با يک دختر ناز و خوش ادا ، شيرين زبون و گيسو کمند ، عروس بچگی های بچه های همسايه ، زبرو زرنگ ، عشق بابا، نقل مامان.
يکی بود يکی نبود زير اين گنبد کبود بيست سالی گذشته بود يک روزی که خورشيد دراومد ديگه نه اون بابا بود نه اون مامان ،يکی بود يکی نبود اونی که بود دختره بود حالا اينجا زير اين گنبد کبود با يه عالمه غم نشسته بود نه بابايی که بشينه روی پاش نه مامانی که براش قصه عروسيه دختر شاه پريا رو بخونه.
يکی بود يکی نبود زير اين گنبد کبود دختره می خواست يه پا خانم باشه مث دختر شاه پريا يا که حتی شايدم سيندرلا يا مثه شنل قرمزی قصه ها
شنل قرمزی قصه ما راه افتاد و رفت خونه مادربزرگش تا بهش بگه که ديگه کسی رو نداره که ديگه فقط تو دنيای کوچيکش يه نفر مونده تا براش قصه بگه،
اما طفلکی خبر نداشت که مادر بزرگ خوب و نازنين خيلی وقت پيش از اين خونه شو فروخته بود ارثشو به بچه هاش سپرده بود بعدشم که ديگه جايی رو نداشت که شبا توش بخوابه يه شبی تا به ابد خوابيده بود.
دختر کوچيک قصه ما که ديگه مادر بزرگی هم نداشت با دو دست لباس و يک جفت کفش کوچيک رفت در خونه مادر ناتنی سيندرلا تا که شايد يه روزی بخت اونم باز بشه.
شب تا صب و صب تا شب کار می کرد اما هيچ وقت پری قصه ها به ملاقاتش نيومد، هيچ شبی از تو باغچه پشت خونشون هيچ کدويی به کالسکه طلا عوض نشد، پسر پادشاه خيلی وقت پيش ترا با سيندرلا عروسی کرده بود.
يکی بود يکی نبود زير اين گنبد کبود يک روزی دختر قصه های ما با تنی کبود پر از جای چوب و لگد بدون دو دست لباس از خونه ای که پريه آدرسشو گم کرده بود گذاشت و رفت،
گوشه خيابونا وقتی که گرسنگی بهش فشار آورده بود مث دخترک کبريت فروش خيلی سعی کرد که شايد بتونه خرج نونه شبشو در بياره تا که شايد بتونه تو آتيش کبريتا پسر پادشاه و خواب ببينه، اما اشتباه می کرد ، اون هنوزم شنل قرمزی بود که تو جنگل ميون اون همه گرگ تنهايی گم شده بود ، تازه هيزم شکنم خيلی وقت پيشترا گرگا خورده بودن.
يکی بود يکی نبود زير اين گنبد کبود توی يک جنگل دور دختری گم شده بود دختری که اسم خودشم ديگه از ياد برده بود.



........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home
FREE Counter