مرد بارانی |
Thursday, December 13, 2001
٭ پايه پله هاي معبد قديمي زير باراني پر از رطوبت آرزوهاي هزارساله يك نفر اندوه نياكان خويش را زمزمه ميكرد :
........................................................................................“و شما اي خدايان اينك من اين وارث فاتحان بزرگ به شولا پاره خويش پيچيده در پاي اين پله تنها آتشي گرم مي خواهم و كسي كه درد هزار ساله از شانه هايم بردارد“ نوشته شده در ساعت 10:58 AM توسط مرد بارانی
Comments:
Post a Comment
|
| ||
FREE Counter |