blog*spot
get rid of this ad | advertise here
مرد بارانی




Monday, March 31, 2003

٭
ديروز بهار آمد و من جايی پشت خاطرات عیدی های تا نشده ام خودم را مرور می کردم
برای ماهی کوچکم که با پس انداز پولهای توجيبی ام خريده بودم درد دل کردم
به حیاط رفتم و زیر دست های مرطوب باران فروردین سخت گريستم
میان باران و مه و آرزوهای دود شده اینک من دوباره همان زائر خسته در پشت درهای بسته ام

ماهی کوچکم در فضای اندک شیشه مرباخوری و در تنهایی یک بعد از ظهر خاکستری
شکار گربه شد
در من دردی است خاکستری، مه آلود، بارانی
پشت شيشه های اين فضای مواج کسی به شکار من نشسته
که چشمانش راز سيری ناپذير رفتن را سخت تکرار می کنند
...



........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home
FREE Counter