blog*spot
get rid of this ad | advertise here
مرد بارانی




Friday, December 06, 2002

٭
حرفهايت بوی سکوت ميداد
دستهايت بوی خاک خيس
و نگاهت لبريز بود از حس مرطوب باران

بايد جاری می شدی، در من، در خونم
در سراسر هستی مه گرفته يک غريبه
بايد که خود را جايي به نام خود حک مي کردی
به ترانه ای روی زمان
به نگاهی روی دل من
و يا به اندوهی که در آخرين صفحه تمام کتاب های دنيا جاری است.



........................................................................................

Comments: Post a Comment

Home
FREE Counter