مرد بارانی |
Wednesday, May 22, 2002
٭ توی اتاق انتظار مردی طومار دردهايش را مرور می کرد
........................................................................................و نمی دانست چگونه می توان همه دردهای يک انسان را به ترتيب اولويت روی کاغذ نوشت توی اتاق انتظار نگاههای پريشانی به ديوارها بود و زنی زيبا از ميان قابی قديمی تمام دردهای مرد را به سکوت می خواند. چيزی مثل يک مه يا آرزويی وهم آلود روی دردهای آدم ها ريخته بود و سکوتی سخت سنگين ميان قابهای مهتابی موج می زد. هوا پر از رنگی سرد و سفيد است و من تنها خاطره ای دور را بياد می آورم از برف، سرماخوردگی، چادر گرم مادر و بوی آمپول و باز گرمای تن کسی که ديگر نيست. توی اتاق انتظار مردی کتيبه دردهايش و خودش را به تاريخ می سپرد. نوشته شده در ساعت 9:02 AM توسط مرد بارانی
Comments:
Post a Comment
|
| ||
FREE Counter |